پارت ۱۵۷

ات ماشینو به سمت راست پیچوند، لاستیک‌ها جیغ کشیدن و ماشین دومِ تعقیب‌کننده با صدای بلندی به دیوار خورد و منفجر شد. شعله‌ی نارنجی توی آینه‌ی عقب منعکس شد. ات اما حتی یه‌بارم نگاه نکرد — فقط فرمون رو صاف کرد و پاش رو از رو گاز برنداشت.

اما صدای فش‌فش خونی که از کنار صندلی می‌چکید، تمرکزش رو شکست. نیم‌نگاهی به آینه انداخت و چهره‌ی رنگ‌پریده‌ی جونگ‌کوک رو دید. دندون‌هاش رو روی هم فشار داده بود و دستش رو روی پهلوش گرفته بود.

ات با لحن خشک گفت:
– «تحمل کن. چند دقیقه دیگه تمومه.»
جونگ‌کوک نفس بریده جواب داد:
– «من خوبم... فقط برسونمون یه‌جایی که امن باشه.»

تهیونگ هنوز با موتور دنبال‌شون می‌اومد. وقتی ات دید کسی دیگه تعقیبشون نمی‌کنه، پیچید توی یه جاده‌ی قدیمی و خاکی که از بین درختا می‌گذشت. ماشین رو کنار زد، موتور خاموش شد. بوی لاستیک سوخته هنوز تو هوا بود.

در رو باز کرد و به جونگ‌سو که جلو نشسته بود گفت:
– «برو بیرون، تا من کارمو بکنم. هیچ‌کس نزدیک نشه.»
جونگ‌سو بدون حرف پیاده شد، فقط با نگرانی گفت:
– «اگه چیزی خواستی صدام کن.»
ات با یه تکون سر جواب داد و درِ عقب رو باز کرد.

نشست کنار جونگ‌کوک، تی‌شرت خونی‌اش رو با احتیاط بالا زد. خون از پهلوش شره می‌کرد.
– «تیر رو درنمیارم. خطرناکه. فقط بندش میارم تا برسیم بیمارستان.»
جونگ‌کوک نفس‌نفس می‌زد اما با یه لبخند خسته گفت:
– «تو هر کاری بکنی، من حرفی ندارم.»

ات سریع کارشو کرد؛ با گاز و چسب مخصوص زخم رو بست. هر بار که گاز رو فشار می‌داد، جونگ‌کوک بی‌صدا از درد نفسش رو حبس می‌کرد، ولی هیچ شکایتی نمی‌کرد.
وقتی کار تموم شد، ات نفسش رو بیرون داد:
– «فعلاً تمومه. بریم.»

ماشین دوباره حرکت کرد. این بار آهسته‌تر. نور شهر کم‌کم از بین درخت‌ها دیده می‌شد. چند دقیقه بعد به بیمارستان رسیدن. پرستارا با عجله به سمتشون دویدن.

وقتی یکی از پرستارا خواست لباس جونگ‌کوک رو دربیاره، ات با اخم گفت:
– «دست نزن. من درمیارم.»
دکتر زن که با خونسردی داشت پرونده رو می‌خوند، گفت:
– «خانم، لازمه معاینه دقیق انجام بدیم. لطفاً کنار برید.»
ات با اکراه عقب رفت، ولی نگاهش از روی دکتر برنداشت.

وقتی تیر رو درآوردن، جونگ‌کوک لبشو گاز گرفت، اما صدایی ازش درنیومد. تیر با صدای فلزی توی سینی افتاد.
ات جلو رفت، به تیر نگاه کرد. کمی بین انگشتاش چرخوندش و با صدای پایین گفت:
– «این از تیرای من نیست. اگه بود، تا الان مرده بودی.»
جونگ‌کوک با لبخند نیمه‌خسته گفت:
– «یعنی یه تازه‌کار خواسته امتحانمون کنه؟»
ات چشماشو باریک کرد:
– «تازه‌کار نه... کسی که می‌خواسته فقط زنده نگه‌مون داره. یا بترسونه‌مون.»
دیدگاه ها (۱)

ادامه ۱۵۷

پارت ۱۵۸

پارت ۱۵۶

جوری که ات تو پارت ۱۵۵ ماشین رو میروند

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟕ات هنوز از بوسه‌ی طولانی گیج...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟑ات هنوز تو فکر خواب بود که ص...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟎ات روی تختش نشسته بود. گوشی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط